ابزار وبمستر

شعرزمان {سپیگان}داستان.مطالب متنوع

ندانم که این عشق،یا آتش است 

که سوزد سراسر مرا هر چه هست

نگردد رخم از سر کوی تو

توئی قبله گاه من می پرست

بهشت خدا را نخواهم اگر

فتادم در آغوش تو مست مست

به زندان عشقت چونان راحتم 

که زنجیر از پا نخواهم گسست

دهد دست اگر مجلس آرا شوی

به جامی دوصد توبه خواهم شکست

جز آن صورت و نقش دلجوی تو

دلم را دگر نقش و صورت نبست

مرا بندگی عین آزادگیست 

چو ثالث که از بند خوبان نرست

(ثالث)



تاريخ : جمعه 1 اسفند 1393برچسب:, | 23:5 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 در بیشه زار شرم خود از واپسین گناه

در امتداد یک افق تار پر غبار

ویلان چو خشک بوته خاری به دست باد

چونان که راهبی

در انتظار نور و امیدی نشسته بود

در معبد سکوت و توهم

در چاه شش در هوس افتاده جان و دل

گیج و خجل

در انتظار بارقه ای بودم و امید

یا یک شرر ز مشعل فیضی که تا ابد

جز در اجاق واژه ندارد تلالویی

جز پیله توهمجز هاله سکوت

جایی برای این دل دیوانه ام نبود

احساس شوم شرم چو کرم گرسنه ای

هر صبح و شام

میخورد برگ های درخت طبیعتم

میبرد زینتم

دیگر درخت زندگی ام را بهار نیست

این نخل خشک را دگر ان بر و بار نیست

(ثالث)



تاريخ : یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, | 20:15 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 ندیدیم و دیدند زخم نهان را

کشیدند بر مرگ قو هاکمان را

دو صد فتنه در بیضه دارد زمانه

نمردیم و دیدیم آخر زمان را

مرا حاصل از زندگی خون دل شد

که مشکل گرفتند این امتحان را

نه چشمی که بر حال زارم بگرید

نه گوشی که تا بشنود ناله،جان ار

دگر قاتل لاله وگل خزان نیست

که تیغ است در  آستین باغبان را

دگر گرگ نامحرم بره ها نیست

زمانه عوض کرده رای شبان را

چه دارد بجز بند تکفیر بر پای

هرآن کس که آزاد خواهد بیان را

دل مست مستوریم را نخواهد

اگر بشکنی باز رطل گران را

بهاری که گفتی خزان در خزان بود

که سوزش به درد آورد استخوان را

پلید است از خاک آلوده دامن

نشانی که دادی به من آسمان را

چه شد رقص طوفان دریا که اینک

سپرده به هر هرزه بادی عنان را

اگر یار زیبا رخم بار دیگر 

پریشان کند زلف عنبر فشان را

به جمعیت دل رسد ملک جانم

ز تن میبرم فتنه انس جان را

ثالث



تاريخ : سه شنبه 11 آذر 1393برچسب:, | 1:10 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |
مژده به دوستداران رمان مدرن . رمان فوق هیجانی (اسطوره ای-مدرن)سرمه دان زمردین چاپ شد علاقه مندان می توانند در تبریز به انتشارات گلباد واقع در چهار راه آبرسان و در سایر شهر ها به کتاب فروشی های معتبر مراجعه کرده و رمان سرمدان زمردین را تهیه نمایند با تشکر (ثالث).

تاريخ : پنج شنبه 20 شهريور 1393برچسب:انتشار-کتاب-رمان-اسطوره و مدرن, | 16:55 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

موش کور حق دارد با تاریکی بسازد.



تاريخ : دو شنبه 3 شهريور 1393برچسب:, | 16:17 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 

همه چیز با ضد خود شناخته می شود از نظر فلسفی پسر ضد دختر است پس هر چه این ضدیت فلسفی پر رنگ تر باشدبه همان اندازه کشش در میانشان عمیق تر خواهد شد یعنی دختر پسری را بیشتر دوست دارد که مظاهر پسر ومرد بودن در ظاهر وباطن او بیشتر تجلی یافته باشد پسرانی که خودشان را به شکل دخترها در می آورند نه تنها دخترها از آن پسر دختر نما خوششان نمی آید بلکه در دل او را مسخره می کنند دختر ها از پسران اوا خواهر بدشان می آید چون خودشان به طور طبیعی دختر هستند وبه سوی ضد خود کشش دارند.





تاريخ : شنبه 1 شهريور 1393برچسب:, | 1:12 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

                                                      {اولمایم نیلوم}

سنون هجران غموندن دیده گریان اولمایم نیلوم

اسن آشفته زلفون تک پریشان اولمایم نیلوم

داها سندن صورا دنیا گلستان اولسا میلیم یوخ

زلیخاتک اورک قان دیده گریان اولمایم نیلوم

سنون عشقونده رسوا اولمالیدیم اولمو شام لیلا

داها مجنون کیمی چوللرده ویلان اولمایم نیلوم

اگر مین دفعه ده دار اوسته گیتسم سسلرم لیلا

او شهلا گوزلره باخدیقجا قربان اولمایم نیلوم

غمین دریا کیمی سینمده طوفان ایلیور هر دم

سینق کشتی کیمی طوفاندا ویران اولمایم نیلوم

چمن شرمنده دیر عکس رخندن سرو قدوندن

گوله ناز ایلین بو حسنه قربان اولمایم نیلوم

منیم گرداب وحشتده امیدیم تار زلفوندیر

بو گرداب ائچره سنسیز من هراسان اولمایم نیلوم

دئمشدیم بیرده صهبا ائچمرم التوبه التوبه

اوتاندیم گوزلرون گورجک پشیمان اولمایم نیلوم

اگیلمز باشیمی دنیایه،عشقین اگدی خار اولدوم

داها بوندان صورا رسوای دوران اولمایم نیلوم

ضریح عشقه کونلوم باغلانیبدیر کفر زلفونله

مرادین آلماسا{ثالث}مسلمان اولمایم نیلوم

                                       {ثالث}



 



تاريخ : شنبه 1 شهريور 1393برچسب:, | 1:4 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 درد تنهائی

به تنگ آمد دلم از درد تنهائی نمی دانی

شدم از عشق تو مجنون و سودائی نمی دانی

گواه اشک و آهم در فراقت این رخ زرد است

پناهم روز و شب شد باده پیمائی نمی دانی

زبس درد دل خود را به ماه آسمان گفتم

شده همدرد این مسکین و شیدائی نمی دانی

تو آن رویای شیرینی زتعبیرت فرو ماندم

کنون ماندم میان شرم و رسوائی نمی دانی

دگر فریادو زاری هم کلید حل مشکل نیست

چه سان بزم سکوتم شد تماشائی نمی دانی

دل ویران {ثالث}را عمارت کن به لبخندی

شده کارش غزلخوانی و.غوغائی نمی دانی

                                    {ثالث





تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 14:38 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 

ای شب تو مگر سحر نداری         یا خود زسحر خبر نداری

ای سربی شوم وحشت انگیز       از شانه شهر خسته بر خیز

ای سابه بوم و ای شب تار           دست از سر آفتاب بر دار

سر تا قدمت به رنگ ننگ است       ای زنگی مست ابن چه رنگ است

رنگ رخ لاله را چه کردی                آهنگ شلاله را چه کردی

از سرخ وسفیدوارغوانی                وزسبزی وباغ وگل چه رانی

ای کافر مذهب شقایق                از رنگ تو کی رهد خلایق

در حجم تو اینک ای شب تار           یکسان شده است نرگس وخار

رنگ رخ سرو را ربودی                   آرایش  باغ را زدودی

هرجا شبهی زچوبه ی دار             نعشیست به روی نعش آوار

اهریمن هول در کمین است           اینجا مگر آخر زمین است

جنگل همه خسته و هراسان         از بیم تبر همیشه لرزان

این است حماسه سیاهی            جز راه سیاه نیست راهی

تاهست جهان زتیره سیر است       اما چه کند در آن اسیر است

گیسوی چمن که تاب می خورد       ازاشک بهار آب می خورد

اینک نه چمن نه آب ماندست          درزلف چمن نه تاب ماندست

دریاکه همیشه خنده لب بود           زیباوزلال و پر طرب بود

اینک شده قیر گونه گنداب              خلو تگه بزم نسل مرداب

کوهی که به رخ زمه تتق بود           در قاب طلایی افق بود

کوهی که تجسم هنر بود               دیوانه وعاشق سحر بود

ابنک به نظر چو دیو خفته ست        بیگانه وترسناک و سرمست

ای مرغ سحر زخواب بر خیز            صهبای نوا به جام جان ریز

بر خیز افق در التهاب است            هنگامه وضع آفتاب است

بر خیزونوای تازه سر کن               تا فتح سحر زسر گذر کن   



تاريخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, | 12:11 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

ای بی خبران از پس دنیا خبری نیست

انبوه غبار است و زباران اثری نیست

آغوش جهان بسته به ادراک تو باز است

افسوس که بر شام جهالت سحری نیست

{ثالث}



تاريخ : دو شنبه 27 مرداد 1393برچسب:ثالث/شام/جهالت, | 12:7 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 

 

اثبات عشق / داستان کوتاه

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم... ما همدیگررو تاپای جان دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود... اما چند سال که گذشت احساس کردیم که زندگیمون بدون گریه ها و خنده های یه بچه سوت و کور ه و جای خالی بچه رو به وضوح حس می کردیم.

می دونستیم بچه دار نمی شیم. ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولا نمی خواستیم بدونیم،  با خودمون می گفتیم، عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه. بچه می خوایم چی کار؟ اما در واقع خودمونو گول می زدیم. هم من و هم علی، چون هر دومون عاشق بچه بودیم.

تا اینکه یه روز؛ علی نشست رو به روم و گفت: اگه مشکل از من باشه، تو چی کار می کنی؟

تا سوال از دهنش بیرون اومد به خودم مجال فکر کردن ندادم تا علی به عشقم  نسبت به خود شک کنه بلا فاصله  . خیلی سریع بهش گفتم : من حاضرم به خاطر تو روی همه چی خط قرمز بکشم.

علی که انگار خیالش راحت شده بود  نفس راحتی کشید و از سر میز بلند شد و در حالی که به طرف لباساش می رفت
گفتم: تو چی؟ گفت: من؟

گفتم: آره... اگه مشکل از من باشه... تو چی کار می کنی؟

برگشت و زل زد به چشام و گفت: تو به عشق من شک داری سمیرا؟ فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم.

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد، خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره.

گفتم: پس فردا می ریم آزمایشگاه.

گفت: موافقم، فردا می ریم.تا فردا هزاران فکر و خیال  در صفحه ذهنم رژه می رفتند .بالا خره برگ دیگری از دفتر زندگیمون ورق خورد و خورشید بار دیگر طلوع کردو ما باهم رفتیم به آزمایشگاه

امانمی دونم چرا  دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. اگه واقعا عیب از من بود چی؟!



 هر دو آزمایش دادیم .بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره...

یه هفته واسمون اندازه  صد سال طول کشید... اضطرابو می شد خیلی آسون تو چهره هردومون دید.

با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس.

بالاخره اون روز رسید. علی مثل همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب آزمایشو می گرفتم... دستام مثل بید می لرزید. مرتب لب و لوچه ام رو با زبانم خیس می کردم.انگار حادثه مهمی در حال اتفاق افتادن بود هرچه به خود دلداری می دادم ، هجوم افکار و احساسات  منفی  اجازه آرامش نمی داد. با ترس و  لرز داخل آزمایشگاه شدم و برگه جوابو گرفتم و به خانه برگشتم...

علی از سرکار اومد خسته بود. اما کنجکاویدر صورتش  موج می زد... ازم پرسید جوابو گرفتی؟

من نتونستم خودمو نگهدارم و یه مرتبه بغضم ترکید و به هق هق افتادم. علی متوجه شد که مشکل از منه. اما نتو نستم تشخیص بدم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود یا از خوشحالی ...

روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد.بهونه های الکی می گرفت.از خوشبختی دوستانش که بچه داشتند صحبت می کرد.

تا اینکه یه روز کلبه صبرم از گردباد طعنه های علی بهم ریخت و با حالت عصبی  بهش گفتم: علی، تو چته؟ چرا این جوری می کنی ای رفتارهای بچگانه چیه؟

اونم عقده شو خالی کرد و گفت:  راستش من بچه دوس دارم. مگه گناهم چیه؟! من نمی تونم یه عمر بی بچه سر کنم.

دهنم خشک شده بود و چشام پراشک. گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری اینه معنی وفا؟...

گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی. پس چی شد؟

گفت: آره گفتم. اما اشتباه کردم. الان می بینم نمی تونم. نمی خوام بی وارث باشم.
نخواستم بحثو ادامه بدم... دنبال یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم رفتم اطاق خواب و تا دلت بخواد گریه کردم...

من و علی دیگه با هم حرفی نمی نزدیم  روز بروز آتش سوزان عشقمون کم سوتر میشدتا اینکه علی احضاریه آورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم یا زن بگیرم!اما بهتره طلاقو انتخاب کنی چون

نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم، بنابراین از فردا تو واسه خودت؛ منم واسه خودم ...

دلم شکست. نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم، حالا به همه چی  پشت پامی زنه.

دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدم و ساکمو بستم و برگه جواب آزمایشو از کشو میز آرایش برداشتم  یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم و احضاریه رو بر داشته را ه خونه پدرمو در پیش گرفتم


توی نامه نوشته بودم:

علی جان، سلام

 خیلی از آدما در میدان حرف قهرمان بی رقیب هستند اما در مرحله آزمون عملی مردود می شوند.من نه در میدان حرف بلکه در امتحان عملی رو سفید بیرون آمدم و عشق واقعی خود را به تو اثبات کردم  امیدوارم پای حرفت ایستاده باشی و منو طلاق بدهی. چون اگر  این کارو نکنی خودم ازتو جدا خواهم شد.

می دانی که . دادگاه عقل این حق را  به من  داده است، که از مردی که بچه دار نمی شود جدا شوم. وقتی جواب آزمایش را گرفتم و دیدم که عیب از طرف تو است، باور کن اصلا برایم اهمیت نداشت  می خواستم برگه را پاره کنم ...

اما نمی دونم چرا  خواستم پایه ی عشقت را نسبت به خودم بسنجم...

توی دادگاه منتظرتم...
دوستدار همیشگی سمیرا
 



تاريخ : دو شنبه 27 مرداد 1393برچسب:عشق/, | 11:48 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 

شعری از خانم سیمین بهبهانی را تقدیم جوانانی می کنم که برای انتقام گرمتن از عاشق ویا معشوقشان از شگرد حسادت استفاده می کنند و بعد شدیدا پشیمان می شوند چون می بیند که مرغ از قفس پریده است :

مطلب دیگر این که خانم بهبهانی واقعا با احساسات وافکار زنانه شعر مسرایند نه مثل خانم پروین اعتصامی که خودش خانم است اما اشعارش مردانه می باشند:حتا فروغ فرخزاد هم احساسات زنانه را در اشعارش منعکس کرده است:

پس شعرای خانم دقت کنند که به دام مردانه سرایی گر فتار نشوند.

من به رغم دل بی مهر تو دلدار گرفتم

گشتم وگشتم وبهتر ز تو رایار گرفتم

خنده یی کردم و دل بردم و با لطف نگاهی

تا بمیری زحسد وعده ی دیدار گرفتم

دامن از دست من ای یار!کشیدی.چه توانم؟

گله یی نیست اگر دامن اغیار گرفتم

بعد از ین ساخته ام با نی وچنگ ومی و ساقی

بی تو من دامن این چار به نا چار گرفتم

هیچ باور مکن ای دوست که این راست نگفتم

انتقام از دل سنگ تو به گفتار گرفتم

من کجا یاد تو از خاطر سودا زده راندم؟

یا کجا جز تو کسی یار وفادار گرفتم؟

تا رخت شمع فروزنده ی بزم دگران شد

من چو تاریکی شب گوشه ی دیوار گرفتم

گله کردی که چرا یار تو یار دگران شد

دیدی ای دوست به یاری زتو اقرار گرفتم



تاريخ : یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:, | 11:39 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 

کسی که سیر است حتی به بهترین ولذیذترین غذا هم توجه نمی کند اما اگر گرسنه باشد چشمانش بدنبال غذا خواهد بود.پس برای ابن که همیشه مورد توجه همسر یا دوست پسرتان باشید سعی کنید اورا از محبت خودتان  سیر نکنید محبت مثل سرمایه است اگر یک جا به کسی نثار کنید او بی نیاز خواهد شد باید اندک اندک بدهید تا همیشه احساس نیاز کند .



تاريخ : یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:, | 11:34 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

 

ای کاش شبی با تو هم آغوش بمیرم

از باده چشمان تو مدهوش بمیرم

تاحشر زخاکم شنوی بوی بهاران

بفشاری اگر تنگ در آغوش بمیرم

با یاد تو هر لحظه مرا انجمنی هست

مگذار که دور از تو فراموش بمیرم

فریاد کند عشق تو را هر سر مویم

گر قوی صفت بی کس و خاموش بمیرم

مارا شب هجران تو خوش باد که روزی

چون شمع درآن صبح بنا گوش بمیرم

من تشنه وصلم نشوم سیر به دریا

سیرم کن از آن چشمه پرنوش بمیرم

ای ماه من از چاه محاقم بدر آور

بی حسن تو ای سرو قبا پوش بمیرم

یاد آر شبی را که زنم باده دو صد جام

در پای خیالت روم از هوش بمیرم

{ثالث}چه کند بی تو غم بودن خود را

بر دار سبک بار غم از دوش بمیرم


ثالث



تاريخ : یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:, | 11:6 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |

وقتی که اسبان اصیل را از میدان مسابقه باز دارند,

هر الاغی به خط پایان میرسد.



تاريخ : شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, | 22:56 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |