شعرزمان {سپیگان}داستان.مطالب متنوع
اشعار، رمان و مطالب متنوع ادبی
پسرجوانی درکتابخانه ازدختری پرسید:«مزاحمتان نمیشوم کناردست شمابشینم؟»
دخترجوان باصدای بلند گفت:نمیخواهم یک شب راباشمابگذرانم»
تمام دانشجویان درکتاب خانه به پسرکه بسیارخجالت زده شده بود نگاه کردند.
پس ازچنددقیقه دختربه سمت پسرامد وآهسته گفت:
من روانشناسی می خوانم ومیدانم که مردها را چگونه خجالت زده کنم درست است؟ در همان حال پسرباصدای بسیاربلندگفت:200دلاربرای یک شب؟؟!!؟؟
خیلی زیاد است!!وتمامی انان که درکتابخانه بودندبه دخترنگاهی غیرعادی انداختند دختر دست و پای خود را گم کرد.پسربه گوش دخترزمزمه کرد«من حقوق میخوانم میدانم چطورشخص بی گناهی راگناه کارجلوه دهم»
نظرات شما عزیزان:
درباره وب
نويسندگان
لينک دوستان
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید
لينک هاي مفيد
برچسبها وب
نیچه (2)
حکومت جهانی (1)
شاملو (1)
تاوان//اشتباه (1)
ائ نمایند (1)
سیمون دوبو وار (1)
سارتر (1)
نوشتن (1)
ابو علی سینا (1)
پرنده (1)
آخرین کلید (1)
حفره های اجتماعی (1)
آخرین مطالب
پيوندهاي روزانه
آرشیو مطالب
لينک هاي مفيد
امکانات وب