ابزار وبمستر

راز خنده5

درادامه داستان راز خنده وقتی که روباه از دستشو ئی سلطان سوال کرد اطرافیان شاه با تعجب پرسیدند :چرا مثل طبیبان دیگر از غذا وآشپز خانه سلطان سوال نکر دی واز توالت پرسیدی؟ روباه گفت:

روبهک گفتا که ای کار آگهان

نیست مطبخ را زعلتها نشان

هر کسی را در نهان صد مطبخ است

از نهان یابد کسی بالا وپست

هر که در پنهان خورد خرماو نان

لا جرم در بول خود دارد نشان

ای بسا ظاهر فریب باطن است

بهر باطن باید از ظاهر گسست

تاکه سلطان این سخنها را شنید

لرزشی در جان وتن آمد پدید

از بزرگی .این سخن دارم به یاد

هیچ کوچک را بزرگیها مباد

از بزرگان جز بزرگی گس ندید

کس نگردد از بزرگان نا امید

ارزنی نرزد دوصد کوه بلا

در دل قاف بزرگان مطلقا

رفت روبه بر سر مدفوع شاه

کد باحیرت به گند شه نگاه

بر نیستان یقین آنحکیم

آتش شکی فتاد از آنرمیم

شک وحیرت بر سرش آوار شد

مدتی چون نقش بر دیوار شد

هر که در تاریکی آبستن شود

روز روشن در پی مردم دود

پهلوان عرصه .هم وگمان

بار ذلت می کشد در امتحان

فضله سلطان فضولیها نمود

هیبتش را گند زد رسوانمود

چوزه روبه چو لک لک نا گهان

چشت سر افتاد خندان آن زمان

خنده روباه چون باد خزان

شد ز هر سو باغ سلطان را روان

روبهک از خنده بر پشت اوفتاد

آبروی شیر را بر باد داد

صر صر حیرت وزید از هر کران

انقلابی رخ نمود از بول دان

وقتی که روباه به فضاه سلطان نگاه کرد به خنده افتاد ودر حضور سلطان و اعوان انصارش قهقه سرداد به طوری که همه حیرت زده شدند سلطان از خنده روباه بسیار خشمگین شد و دستور داد او را بکشند روباه درحالی که می خندید در دستان شیر جوانی برای مجازات به گوشه ی از جنگل روان شد



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, | 13:9 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |