شعرزمان {سپیگان}داستان.مطالب متنوع
اشعار، رمان و مطالب متنوع ادبی
آیا این امکان وجود دارد که بدون آن که بدانیم، خود را در قفسی زندان کرده باشیم؟
تعجب نکنید میگویند پرندگان این کار را میکنند! یعنی برخی پرندگان (البته غیر از پرندگان شکاری)، در طبیعت محدودهای دارند که قلمرو آنها به حساب میآید و از آن قلمرو خارج نمیشوند. این قلمرو فرضی است، یعنی واقعاً حصار یا دیواری وجود ندارد، اما پرندگان نه تنها آن را برای خود در نظر میگیرند، بلکه عمیقاً به حفظ آن پایبندند. انگار آنها، حتی در طبیعت هم در قفسی نامرئی قرار دارند!
حالا دوباره همان سؤال را تکرار میکنم. آیا واقعاً ممکن است انسان هم بدون آن که بداند، خود را در چارچوب و قفسی نامرئی زندانی کرده باشد؟
راستش فاصله زیاد انسان در وضعیت کنونی با آنچه از موجودی نامحدود و بیکران انتظار میرود، این فرضیه را در ذهن ما ایجاد میکند که انسان نیز بداند یا نداند در قفسی زندانی است! قفسی که میلههای آن را باید و نبایدها، باورها و عقاید، میشود و نمیشود ها و... تشکیل داده است.
شاید به همین دلیل است که یک انسان معمولی ممکن است حد نهایی قلمرو خود را مثلاً توان بالا رفتن از یک تپه بداند؛ در حالی که برای یک انسان معمولی دیگر، بالا رفتن از اورست هم عادی به نظر بیاید!
بسیاری از نظریه پردازهایی که درباره موفقیت مینویسند، این مسأله را با عنوانباورمطرح میکنند. مثلاً میگویندباور خود را تغییر دهید تا بتوانید دست به انجام کارهای بزرگتر بزنید، یا باور کنید که میتوانید تا بتوانید. اما موضوع حتی از تغییر باور هم مهمتر و اساسیتر است. ما میدانیم که انسان موجود محدودی نیست و یک موجود نامحدود یا بی نهایت هر کاری بخواهد میتواند انجام دهد، اما این را هم میدانیم که ترسها، اضطرابها، شرطی شدگی ها و بسیاری عوامل باز دارنده دیگر، جلوی انسان را میگیرند، او را میترسانند و محدود میکنند و خلاصه مانع انجام بسیاری از کارها میشوند، اما معلوم نیست این شرطی شدگی ها، ترسها و محدودیتها چگونه در او راه یافته و در وجودش نفوذ کردهاند و مثل مانع عمل میکنند و نمیدانیم واقعاً چه اتفاقی میافتد که کودکی که آرزوهای بزرگ و دور و دراز دارد، ناگهان تبدیل به بزرگسالی منفعل میشود که سی، چهل سال از عمرش را صرف انجام یک کار خسته کننده تکراری میکند؟ و نه تنها آرزویی بزرگ ندارد که گویی بیشتر به نظر میآید منتظر مردن است!
پاسخی که نظریه پردازان به این ابهام میدهند، اشارهای است به برنامه ریزی منفی ذهن که قبلاً هم به آن اشاره کردهام.
اینکه ذهن انسان سه بخش دارد و بخشی که به نامهای ناهشیار یا ناخودآگاه معروف میباشد، مانند کامپیوتری است که کورکورانه اما دقیق، هر برنامهای را که به آن میدهند اجرا میکند.
ذهن ناهشیار، در کودکی مثل یک صفحه سفید و خالی است که با جملات و عباراتی که از بزرگترها شنیده میشود برنامه ریزی میگردد و چون عمدتاً به کودک گفته میشود که ناتوان است، بی مهارت است و از عهده انجام کارها بر نمیآید، این برنامه ریزی منفی و پر از محدودیت است، به طوری که رفته رفته ذهن، تنها ناتوانیها و محدودیت را میپذیرد و بر اساس آنها عمل میکند. از طرفی هر کلام یا اندیشهای بر ذهن ناهشیار اثر میگذارد و با دقتی حیرت آور، به عینیت در میآید. درست مثل ضبط صدا بر صفحه حساس گرامافون که هر آوا، لحن و حتی سرفه یا مکث او نیز ضبط میشود، در نتیجه ذهن ناهشیار هم که عینیت آن را مشاهده میکند، مجدداً آن را به عنوان حقیقت میپذیرد و بر ناهشیار اثر میگذارد و همین سیکل منفی، بارها تکرار میشود، تا جایی که فرد گمان میکند آنچه حقیقت دارد، ناتوانی و محدودیت است و بی نهایت بودن یا نامحدود بودن، خواب و خیالی بیش نیست!
همانطور که میبینید آنچه پدر، مادر، خواهر و برادرها و سپس مربیان به وسیله کلام خود منتقل میکنند، بر ذهن ناهشیار اثر میگذارد و سپس توسط همان ناهشیار به اجرا در میآید؛ بنابراین، تا اینجا با همین دانش اندک هم میتوانیم نتیجه بگیریم که بسیاری از مرزها، محدودیتها و حدود به وسیله کلام ایجاد شدهاند و طبیعی است که به وسیله کلام باز شوند؛ نکته مهم دیگر اینجاست که آنچه اطرافیان در کودکی به ما منتقل میکنند، پس از مدت کوتاهی توسط خود ما درونی سازی میشود و به صورت گفتگوی درونی خود ما در میآید؛ این گفتگو نیز که اغلب از نظر ما پنهان میماند، تکرار درونی همان پیامهاست. پیامهایی که درونی شده و جزئی از کودک محسوب میشوند.
من نمیخواهم وارد بحثهای تخصصی و پیچیده روانکاوی شوم، اما مفهوم درونی کردن در آن مباحث هم وجود دارد و بدین صورت توضیح داده میشود: کودکان با طرز تلقیها و ارزشهای ذاتی به دنیا نمیآیند. از لحظه تولد به بعد کودک تحت تأثیر دائمی آموزشهای اجتماعی و ارزشهای بیرونی قرار میگیرد و خیلی زود آنها را بخشی از شخصیت خود میکند. فرآیندی که در آن ارزشها و نگرشهای اجتماعی، بخشی از شخصیت کودک میشود درونی کردن نام دارد و نتیجه درونی کردن این است که بعد از آن، این خود اوست که میگوید فلان کار را انجام بده یا انجام نده و در واقع از نوعی گفتگوی درونی ناآشکار در خود تبعیت میکند.
این گفتگوی درونی شامل کلماتی است که در درون ما جریان دارند و میتوانند کلماتی باشند که افکار ما را میسازند یا کلماتی باشند که با صدای بلند، آهسته یا حتی بی صدا به خودمان میگوییم. شاید هم کلماتی باشند که بدون آنکه متوجه باشیم آنها را مدام با خود تکرار میکنیم و ناخواسته انرژی درونی زیادی را صرف بیانشان میکنیم. البته این امکان هم وجود دارد که کلمات درونی، کلماتی باشند که با توجه به سطح آگاهی فعلی ما در ما جریان دارند و نشان دهنده ارتعاشات درونی ما میباشند.
بیشتر ما متوجه نیستیم که در اغلب مواردی که با دیگران حرف نمیزنیم و بر کار دیگری هم تمرکز نداریم، در حال گفتگو با خود هستیم و این گفتگو هم مثل هر کلام دیگری بر ناهشیار اثر میگذارد. این گفتگو تبدیل به کلام عادی و اندیشههای عادی ما میشود و همین کلام و اندیشه نیز به سهم خود مجدداً بر ناهشیارمان تأثیر میگذارد.
پس مجدداً تکرار میکنم که ما با یک سیکل منفی و محدود کننده مواجهیم. در قدم اول کلام اطرافیان، ذهن ناهشیار ما را برنامه ریزی میکند و ما بر اساس آن برنامه شروع به عمل کردن مینماییم.
وقتی برنامه اجرا میشود، ذهن هشیار القائات رخ داده را به شکل عینی مشاهده میکند و این اندیشه در آن ایجاد میشود که چنین رخدادی حقیقی و جدی است. این اندیشه نیز، خود بر ناهشیار اثر میگذارد. اثری در تأیید برنامهای که بدان داده شده، که طبعاً باعث تکرار آن میشود.
از طرف دیگر کلام دیگران از همان ابتدای کودکی، در ما درونی میشود و به تدریج به گفتگوی درونی تبدیل میشود. این گفتگوی درونی ناخودآگاه نیز، کلامی باصدا یا بیصداست که به ما میگوید چه چیز حقیقت دارد. از این گفتگو، اندیشه و کلماتمان شکل میگیرند و آن اندیشه و کلماتی که میگوییم نیز مجدداً بر ناهشیار ما اثر میگذارد و همین طور الی آخر.
حالا این سؤال پیش میآید که آیا میتوان این سیکل منفی را از یک نقطه آن شکست و از آن خارج شد؟ یعنی تغییری در روال آن ایجاد کرد؟
باید بگویم بله! چون با تغییر کلمات درونی، اندیشه و گفتار تغییر میکند.
با توجه به این اصل، برای تغییر گفتار و اندیشه کافی است کلمات درونیمان را تغییر دهیم، بدین معنی که اگر کلماتی که در درونمان جریان دارند و به نوعی منجر به برآیند ارتعاشی در ما میشوند را عوض کنیم، اندیشه و گفتار و به دنبال آن، برنامه ریزی ذهن ناهشیارمان نیز تغییر خواهند کرد، چون همانطور که گفتیم کلام خود ما، اندیشهمان (که همان کلام است) و گفتگوی درونی ما، بر ناهشیار چنان اثر میگذارند که آن را برنامه ریزی میکنند و ناهشیار نیز بر طبق همین برنامه ریزی عمل خواهد کرد. بدین ترتیب لازم است گفتگوی درونی خود را طی چند روز در یک دفترچه یادداشت کنید و قسمتهای مخرب و بازدارنده یا محدود کننده آن را علامت بزنید و سپس آنها را با عبارات مثبت و قدرتمند عوض کنید و با خود تکرار نمایید. توجه داشته باشید که تنها بیان مثبت این عبارات کافی نیست و حتماً لازم است در جملات و عبارات جدید، نام خداوند گنجانده شود. برای مثال، برای به دست آوردن شغل مناسب باید بگویید: هم اکنون به لطف و قدرت الهی شغل مناسبی دارم. عبارت شما باید مثبت و در زمان حال باشد نه آینده گویی! پیشاپیش به آرزوی خود دست یافتهاید؛ آن هم به لطف الهی، این سادهترین روش برای موفقیت است. امتحان کنید!
نظرات شما عزیزان:
سلام عزیز لطفا منو با نام دانلود جدیدترین آهنگ های ساسی مانکن لینک کن و بعد بیا بگو با هر نامی دوست داری لینکت کنم.gif)
http://nbuzziha.loxblog.com/
.gif)
http://nbuzziha.loxblog.com/
درباره وب
نويسندگان
لينک دوستان
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید
لينک هاي مفيد
برچسبها وب
نیچه (2)
حکومت جهانی (1)
شاملو (1)
تاوان//اشتباه (1)
ائ نمایند (1)
سیمون دوبو وار (1)
سارتر (1)
نوشتن (1)
ابو علی سینا (1)
پرنده (1)
آخرین کلید (1)
حفره های اجتماعی (1)
آخرین مطالب
پيوندهاي روزانه
آرشیو مطالب
لينک هاي مفيد
امکانات وب