روزی گرسنگی شدیدی امان روباهی را بریده بود اما چیزی برای سد جوع پیدا نمی کرد .روباه رفت تا چیزی برای خوردن پیدا کند.تا اینکه سر از جنگلی در آورد و از دور دید که دنبه تر و تازه ای را از شاخه در ختی آویزان کرده اند .روباه از بس گرسنه بود به سرعت خود را به دنبه رساند.اما یک لحظه پیش خود فکر کرد که شاید تله ای کار گذاشته باشند بگذار امتحان کنم .باای فکر موقتا از خوردن دنبه تازه خود داری کرد.رفت و در آن اطراف گشتی زد و یک مرتبه گرگی را دید که برای خود می گردد .روباه پیش گرگ رفت و گفت:سلام، چه کار می کنی جناب گرگ،
گرگ گفت:گرسنه ام دنبال غذا هستم دیگه تواین جنگل شکار پیدا نمی شه .روباه گفت:بامن بیا .گرگ پشت سر روباه به راه افتاد تا به دنبه رسیدند.روباه به دنبه اشاره کرد و گفت: بفرما جناب گرگ اگه کمی باهوش باشی همه جا غذا ست .گرگ باتعجب پرسید: چرا خودت نمی خوری؟روباه گفت: راستش من روز ه ام . گرگ خواست دنبه را بگیرد ناگهان نیشهای فولادی تله با صدای وحشتناکی به هم بر آمد و پای گرگ را گرفت و استخوان پایش شکست. در همان حال دنبه به جلو روباه افتاد روباه با خیال راحت شرو به خوردن دنبه کرد. گرگ که از درد به خود می پیچید گفت مگه تو روزه نبودی پدر سگ ؟روباه گفت: چرا ،بودم اما ماه را دیدم گرگ چند تا فحش اب ندیده نثار روباه کردو با ناله گفت:مرحوم پدر بزرگم بارها به ما سفارش کرده بود که به روباه جماعت اعتماد نکنید ،اما من احمق اگه سفارش اون مرحوم رو از یاد نمی بردم الان تو این وضع نبودم. روباه هم گفت: پدر بزرگ من هم سفارش کرده بود که :دنبه ای که دیگران بیاویزند دام است نه دانه بگذار گرسنگان شروع کننده باشند تا راه برای تو باز گردد گرگ گفت :پس چرا گفتی روزه ام ؟اگه روز باشی باید منتظر عید هم باشی سپس با تمسخر گفت :
اههههه !پس عید توکی هست؟ روباه هم با تمسخر خاص روباهانه گفت:هوهوهو. عید زمانیست که صاحب تله بیاد.
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید