دوستان عزیم دیشب بانوی طبعم رو درد زایش گرفت و خوشبختانه باز فرزندش غزل از آب در آمد. دوس دارم این مولودتازه متولد شده رو که هنوز بیست ساعت از تولدش نگذشته شما دوستان هم به نظاره بنشینید اسم اش رو{چشمان آبی} گذاشته ام امید وارم لذت ببرید.
شب سر رسید و منتظر ماه انورم
دستی به جام باده و دستیست بر سرم
ابریشم نگاه به راهش کشیده ام
تا کی الهه دل و جان آید از درم
بی آنکه ،در کجاوه ناز آرمیده است
سخت است عمر بی ثمر خود بسر برم
زیباست با تو زندگیم،لحظه لحظه ام
بی تو اسیردردم و از هیچ کمترم
بی تو تمام هستی من رنگ ماتم است
کی می رسد به صبح رخت شام آخرم
ای آشنا بیا که دگر طاقتم نماند
عمریست بار تهمت اغیار می برم
ترسم در اوج مستی چشمان آبیش
{ثالث}دو باره پرده اسرار بردرم
{ثالث}
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید