ابزار وبمستر

حیوانات نیز شعور دارند

من یه جنگلبان هستم و کارم  روکه حفاظت از جنگل و حیوانات اون هست ،خیلی دوس دارم.در طول خدمت خود سعی کردم کار خود رو به نحو احسن انجام بدم اما یه روز بر حسب تصادف یه روباه حنائی خوشگل رو دیدم که پرنده ای رو شکار کرده و داره به طرف من میاد من فورا پشت درخت قطوری پنهان شدم و روباه زیبا رو زیر نظر گرفتم.روباهه اومد وبه مکان کم گیاهی رسید  که نزدیک لونش بود  همونجا به اطراف خود نگاهی کرد و پرنده رو زیر خاک پنهان کرد. می دونستم که چهار تا توله زیبا تو لونه داره اما نمی تونستم حدس بزنم که چرا اینبار روباه شکار خودشو بجای اینکه به لونش ببره،زیر خاک مخفی می کنه  خواستم از این کارش سر در بیاورم. خلاصه روباه به همه جانگاه کرد و پرنده رو زیر خاک پنهان کرد و رفت.من در فکر کارهای  عجیب و غریب روباهه بودم و خیلی ماجراها ازش شنیده بودم.بعد از دقایقی باز با پرنده دیگری بر گشت و همون جا زیر خاک پنهان کرد و برگشت. من کنجکاو شدم و منتظر پایان ماجرا شدم.اینبار روباه بایه بچه خرگوش برگشت و همون جا پنهان کرد و رفت.این کار او چنین بار تکرار شد و هر بار با یه شکار تازه برمی گشت و زیر خاک پنهان می کرد.من همچنان شاهد کارهای روباه بودم . نمی دونم چی شد و چرا این فکر احمقانه به ذهنم رسید ،بعد از رفتن روباه  ،من رفتم هر چه او پنهان کرده بود را برداشتم تا عکس العمل روباه رو ببینم .اما اینبار او همراه خود شکاری نداشت بلکه با چهار روباه حنای زیبا برگشت .. بالاخره منتظر موندم تا روباه حنایی چه عکس العملی رو به نمایش خواهد گذاشت.اون چهار روباه جوان در یک ردیف پشت به طرف من ایستادند.

روباه حنایی رفت سراغ شکار هایش  که زیر خاک پنهان کرده بود . اما هرچه جستجو کرد چیزی نیافت.بعد نگاهی به مهمانانش انداخت و زوزه ی بلندی کشید و همونجا به زمین نشست ! اون چهار روباه برگشتند و رفتند. اما روباه حنایی همونجا موند. من بعداز دقایقی  صدایی در آوردم تا روباه متوجه حضور من شده و برود اما انگار نمی شنید من بار دیگر سر و صدای بیشتری به راه انداختم اما روباه اصلا متوجه نبود من ازپشت در خت بیرون آمدم و آهسته به طرف روباه حنایی رفتم  طوری که در یک قدمی او بودم اما روباه همچنان خوابیده بود  دقایقی بالای سرش ایستادم و بعد با پا او را تکون دادم هیچ حرکتی نکرد. من نگران شدم و زود به زمین نشسته وبا دستانم روباه رو تکون دادم اما بازهم حرکتی نکرد من فورا با بیسم، دام پزشک رو خبر کردم و ازش خواستم که هرچه زودتر خودشو به آدرسی که می دم برسونه.

بعداز ده دقیقه دکتر به همراه پروفسور کمالی همون زیست شناس معروف از راه رسیدند.من مختصری از ماوقع رو براشون تو ضیح دادم و دکتر بلا فاصله معاینه رو شروع کرد و بعد از دقایقی سرشو با حسرت تکون داد و گفت :مرده من واقعا شوکه شدم و مثل اینکه قاتل یه انسانی باشم روی زمین نشسته و گریه کردم.در همون حال از دکتر پرسیدم که علت مرگش چی میتونه باشه؟گفت:ایست قلبی کرده.و به دنبال او پرفسور کمالی گفت:رسم روباهها ی ماده اینه که هر سال توله های پار سالی رو برا یه مهمونی دعوت می کنند ودر اون مهمونی    بعد از پذیرایی حسابی،  از بین اونا یه جفت مناسبی برا خود انتخاب می کنند .وقتی که این روباه زیبا نتونسته ازمهمانانش پذیرایی بکنه از شدت غصه ایست قلبی کرده . من روباه بی جان رو  در آغوش گرفته و های های گریه کردم بالاخره با پادر میانی پرفسور کمالی از جسد رو باه جداشدم ودر  همونجا برا ش آرامگاهی درست کردم و الان هم بسیار از اون کارم پشیمان و شرمزده هستم.وبه این نکته نیز پی بردم که حیوانات هم شعور دارند.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, | 15:3 | نويسنده : محمود داداش رستمی ثالث |